کد مطلب:6247 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:287

ذكر حسين بن الامام زين العابدين (ع) و بعض اعقاب
مقاله
ذكر حسين بن الامام زين العابدين عليه السلام و بعض اعقاب او

شيخ مفيد رحمه اللّه فرموده كه حسين بن علي بن الحسين عليه السلام سيدي فاضل و صاحب ورع بوده و روايت كرده حديث بسيار از پدر بزرگوار و از عمه اش ‍ فاطمه بنت الحسين عليه السلام و از برادرش حضرت امام محمّدباقر عليه السلام ، احمد بن عيسي از پدرش حديث كرده كه گفت : مي ديدم حسين بن علي را كه دعا مي كرد من با خود مي گفتم كه دست خود را از دعا پايين نمي آورد تا مستجاب شود دعاي او در تمامي خلق .(165)

و از سعيد صاحب حسن بن صالح مروي است كه هيچ كس را نديده بودم كه از حسن بن صالح بيمناكتر از خداي باشد تا هنگامي كه به مدينه طيبه درآمدم و حسين بن علي بن الحسين عليه السلام را بديدم و از وي خائفتر و به آن درجه از خداي بيمناك نديدم از شدت بيم و خوف چنان نمودي كه گويا او را به آتش در برده ، ديگر باره اش بيرون آورده اند.(166)

يحيي بن سليمان بن حسين از عمش ابراهيم بن الحسين از پدرش حسين بن علي بن الحسين عليه السلام روايت كرده كه حسين گفت : ابراهيم بن هشام مخزومي والي مدينه بود و در هر جمعه ما را به مسجد رسول خداي صلي اللّه عليه و آله و سلم نزديك منبر جمع كردي و بر منبر بالار فتي و اميرالمؤ منين عليه السلام را ناسزا گفتي ، حسين مي گويد: پس روزي در آنجا حاضر شدم در وقتي كه آن مكان از جمعيت پر شده بود من خود را به منبر چسبانيدم پس مرا خواب ربود در آن حال ديدم كه قبر شريف پيغمبر صلي اللّه عليه و آله و سلم شكافته شد و مردي با جامه سفيد نمايان گشت ، به من گفت : اي ابوعبداللّه ! محزون نمي كند تو را آنچه اين مي گويد؟ گفتم : بلي واللّه ، گفت : چشمهاي خود را بگشا و ببين خدا با او چه مي كند، پس ديدم ابراهيم بن هشام را در حالتي كه به علي عليه السلام بد مي گفت ناگاه از بالاي منبر به زير افتاد و بمرد لعنة اللّه عليه .(167)

مؤ لف گويد: پيش از اين دانستي كه حضرت امام زين العابدين عليه السلام را دو پسر بوده به نام حسين و آنكه كوچكتر بوده حسين اصغرش مي گفتند و فرمايش شيخ مفيد در توصيف حسين معلوم نيست كه كدام يك مراد او است لكن شيخ مادر ( مستدرك الوسائل ع( و بعضي ديگر، فرمايش او را بر حسين اصغر وارد كرده اند، به هر جهت آن حسين كه صاحب اولاد و اعقاب است ، حسين اصغر است كه كنيه اش ابوعبداللّه بوده و مردي عفيف و محدث و فاضل بوده و جماعتي از وي روايت حديث كرده اند از جمله عبداللّه بن المبارك و محمّد بن عمر واقدي شيعي است در سنه صد پنجاه و هفت به سن شصت و چهار سالگي وفات كر و در بقيع به خاك رفت .

و او را چند پسر بوده يكي عبداللّه پدر قاسم است كه رئيس و جليل بوده و ديگر حسن بن حسين است كه مردي محدث نزيل مكه بوده و در ارض روم وفات كرده و ديگر ابوالحسين علي بن حسين است كه او را از رجال بني هاشم مي شمردند و صاحب فضل و لسان و بيان و سخاوت بوده و از اخلاق او نقل شده كه چون طعام برايش حاضر مي كردند صداي سائل كه بلند مي شد طعام خود را به سائل مي داد ديگرباره طعام براي او حاضر مي كردند باز صداي سائل مي شنيد آن طعام را به سائل مي داد. لاجرم در وقت غذا خوردن او زوجه اش كنيزي را مي فرستاد به نزد در بايستد تا سائل پيدا شود و به او چيزي دهد كه سائل صدا نكند تا علي آن طعام را بخورد.

و ديگر عبيداللّه اعرج است كه بيايد ذكرش و بياي در ذكر اولاد حضرت صادق عليه السلام آنكه فاطمه دختر حسين زوجه آن حضرت و مادر اسماعيل و عبداللّه پسران آن حضرت بوده و بالجمله ؛ فرزندان و بازماندگان حسين اصغر در حجاز و عراق و بلاد عجم و مغرب بسيار بوده اند.

از ايشان است حفيدش ابوعبداللّه محمّد بن عبداللّه بن الحسين مذكور مدني نزيل كوفه كه علماء رجال او را ذكر كرده اند، وفاتش سنه صد و هشتاد و يك واقع شده . و برادرش قاسم بن عبداللّه بن الحسين مردي رئيس و فاضل بوده ، ابوالفرج در ( مقاتل الطالبيين ) او را ذكر نموده .(168)

و از جمله ايشان است عبداللّه بن الحسن بن الحسين الا صغر مدفون در شوشتر كه قاضي نواللّه در ( مجالس ) در حق او گفته كه او از اكابر ذريّه سيدالمرسلين ، و در فضل و طهارت مشابه جد خود حضرت امام زين العابدين عليه السلام بود و لهذا در دست اعادي دين شهيد گرديد، و هم نقل كرده كه نام شريف او عبداللّه و لقب منيفش زين العابدين بود. باني اصل عمارت او مستنصر خليفه عباسي كه اول بار قبّه شريف حضرت امام موسي كاظم و امام محمّدجواد عليهما السلام را بنا نهاد و بعد از آن متاءخرا سادات حسيني مرعشي شوشتر بر آن عمارت افزودند و مساعي جميله در تزويج مزار فايض البركات او كه از اشراف و الطف بقاع شوشتر است نمودند، شكراللّه سميهم انتهي .(169)

و نيز از ايشان است كه احمد بن علي بن محمّد بن جعفر بن عبداللّه بن الحسين الا صغر كه معروف است به ( عقيقي ) و مقيم مكه معظمه بوده و از اصحابنا الكوفيين روايت بسيار سماع كرده و كتبي تصنيف نموده و پسرش علي بن احمد معروف به ( عقيقي ) صاحب كتب كثيره و كتاب رجال ، معاصر شيخ صدوق است . و شيخ ابوعلي در ( منتهي المقال ) از او بسيار نقل مي كند و علامت او را ( عق ) قرار داده و فرموده كه او از اجله علماء اماميه و اعاظم فقهاء اثني عشريه صاحب مصنفات مشهور است ، و آية اللّه علامه در ( خلاصه ) (170) از كتاب رجال او بسيار نقل مي كند. و شيخ صدوق در ( كتاب اكمال الدّين ) (171) حديثي نقل كرده كه صريح است در جلالت و علو منزلت او و عمش حسن بن محمّد بن جعفر بن عبداللّه بن الحسين الا صغر از جانب داعي كبير حكومت شهر ساري داشت . در غيبت داعي ، جامه سياه كه شعار عباسيان بود بپوشيد و خطبه به نام سلاطين خراسان كرد. چون داعي قوت گرفت و معاودت نمود او را به قتل رسانيد.

و از جمله ايشان است سيد شريف نسّابه امام زاده قاضي صابر كه در ( ونك ) كه يكي از قراء طهران است مدفون است و نسب شريفش چنانچه در ( روح و ريحانه ) است چنين است : ابوالقاسم علي بن محمّد بن نصر بن مهدي بن محمّد بن علي بن عبداللّه بن عيسي بن علي بن حسين الا صغر بن علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب عليه السلام و نقل كرده از ( نهاية الا عقاب ) كه تولد اين امام زاده در همان قريه بوده و در علم نسب كمال امتياز داشته و در زمانهاي گذشته هر بلدي را نسّابه اي بوده و نسّابه ري او بوده و نسّابين به خدمتش مي رسيدند و از او استفاده مي نمودند.

و از مجدالدّين كه يكي از نسّابين ري بوده نقل كرده كه گفته :

( وَ قَدْ رَاءَيْتُهُ بِالرَّيْ وَ حَضَرْتُ مَجْلِسَهُ وَ كانَ يَدْخُلُ عَلَيَّ وَ يَجْري بَيْنَنا مُذاكَرَةٌ فِي عِلْمِ الاَنْسابِ في شُهُورِ سَنَةِ سِتّ وَ عِشرْيَنَ وَ خَمْسَماءَةِ. ) (172)

و از جمله ايشان است محمّد السّليق و علي المرعشي پسران عبيداللّه بن محمّد بن حسن بن حسين الا صغر، اما اين كلمه ماءخوذ است از قوله تعالي ( سَلَقُوكُمْ بِاَلْسِنَةٍ حِدادٍ ) (173)

و اما علي المرعش ، قاضي نوراللّه شوشتري گفته كه كبوتر بلند پرواز را ( مرعش ) مي گويند و چون علي مذكور به علو شاءن و رفعت منزلت و مكان اتّصاف داشت توصيف او به مرعش جهت استعارة علو منزلت او بوده باشد، و فرموده : به او منتسب اند سادات مرعشيه و آنها چهار فرقه اند:

فرقه اول سادات عالي درجات مازندران كه به تشيع مشهورند، و از جمله ايشان است مير قوام الدّين كه سلاطين قواميه مرعشيه مازندران به او منسوب اند و او مشهور به ( مير بزرگ ) است و نسبش بدين طريق است :

سيد قوام الدّين صادق بن عبداللّه بن محمّد بن ابي هاشم بن علي بن حسن بن علي المرعش ، و آن جناب مدتي در خراسان به سلوك مشغول بود بعد از آن به مازندران وطن اصلي خود رجوع كرد و در سنه هفتصد و شصت فرومانده مازندران گرديد و در سنه هفتصد و هشتاد و يك وفات كرد و در آمل مدفون گشت ، و مشهدش ‍ مزاريست ساطع الا نوار كه در عهد صفويه بارگاهش به اهتمام تمام پرداخته قبه عظيمي بر آن افراخته شد، و او را چند پسر والاگهر بوده ، از آن جمله است سيد رضي الدّين والي آمل و سيد فخرالدّين سردار رستمدار و سيد كمال الدّين فرمانفرماي ساري ؛

فرقه دوم سادات شوشتراند كه از مازندران به آنجا آمده اند و ترويج مذهب ائمه اطهار عليهم السلام نموده اند و از اكابر متاءخر ايشان صدر عاليمقدار امير شمس الدّين اسداللّه الشهير به ( شاه مير ) و پدر منشرح الصّدر مير سيد شريف است ؛

فرقه سوم مرعشيه اصفهان اند كه ايشان نيز از مازندران به اصفهان آمده اند؛

فرقه چهارم مرعشيه قزوين اند كه از قديم الا يّام در آن ديار روزگار گذرانيده اند، و بعضي از ايشان نقيب و متولي آستانه حضرت شاهزاده حسين اند.(174)

و بدان كه از اولاد علي مرعش است سيد فاضل فقيه عارف زاهد ورع اديب ابومحمّد حسن بن حمزة بن علي مرعش كه از اجلاّي فقهاي طايفه شيعه و از علماي اماميه ماءة رابعة است و در طبرستان بوده ، شيخ نجاشي و طوسي و علامه ساير ارباب رجال رضوان اللّه عليهم او را ذكر كرده اند و ستايش بليغ از او نموده اند و مصنفات او را نام برده اند، روايت مي كند از او ( تَلْعَكْبَري ) ؛ شيخ نجاشي فرموده كه او معروف است به مرعشي و از بزرگان اين طايفه و فقهاي ايشان بود، به بغداد آمد و شيوخ ما با او در سنه سيصد و پنجاه و شش ست و خمسين و ثلاثماته ملاقات كردند و در سنه سيصد و پنجاه و هشت ثماني و خمسين و ثلاثماءئة وفات يافت .(175) و سيد بحرالعلوم او را توثيق نموده و فرموده : وَ قَدْ صَحَّ بِما قُلْناهُ اَنَّ حَديثَ الْحَسَنِ صَحيحٌ و ابن شهر آشوب در كتاب ( معالم العلماء ) ذكر نموده از جمله مصنفات او ( كتاب غيبت ) است .(176)

مؤ لف گويد: كه از ( كتاب غيبت ) او نقل شده اين حكايت كه فرموده حديث كرد از براي ما مردي صالح از اصحاب ما اماميه ، گفت :

سالي از سالها به اراده حج بيرون رفتم در آن سال گرما شدت تمام داشت و سموم بسيار بود، س از قافله منقطع گشتم و راه را گم كردم و از غايت تشنگي از پاي درآمده بر زمين افتادم و مشرف به مرگ شدم ، پس شيهه اسبي به گوشم رسيد چشم گشوده جواني ديدم خوشروي و خوشبوي بر اسبي شهباسوار و آن جوان ، آبي به من آشامانيد كه از برف خنك تر و از عسل شيرين تر بود و مرا از هلاك شدن رهانيد. گفتم : اي سيدمن ! تو كيستي كه اين مرحمت درباره من فرمودي ؟ فرمود: منم حجت خداي بر بندگان خدا و بقية اللّه در زمين او، منم آن كسي كه پر خواهم كرد زمين را از عدل آن چناكه پر شده باشد از ظلم و جور، منم فرزند حسين بن علي بن محمّد بن علي بن موسي بن جعفر بن محمّد بن علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب عليهم السلام ، بعد از آن فرمود كه چشمايت را بپوش ، پوشيدم ، فرمود: بگشا، گشودم خود را در پيش روي قافله ديدم ، پس آن حضرت از نظرم غايب شد صلوات اللّه عليه



165- ( ارشاد شيخ مفيد ) 2/174.
166- همان ماءخذ.
167- همان ماءخذ.
168- ( مقاتل الطالبيين ) ص 491.
169- ( مجالس المؤ منين ) 1/496.
170- ( رجال علامه حلي ) ص 233، شماره 12.
171- ((اكمال الدّين ) ص 505، حديث 36.
172- ( روح و ريحان ) ص 493 495.
173- سوره احزاب (33)، آيه 19.
174- ( مجالس المؤ منين ) 1/147 148.
175- ( رجال نجاشي ) ص 64، شماره 150.
176- ( معالم العلماء ) ص 36.